مطالب ویژه
بهترین فیلم و سریال های سایت
دانلود سریال Agent Carter مامور کارتر فصل اول و دوم زیرنویس فارسی
دانلود فیلم Road House 2024 کافه بین راهی
دانلود فیلم Little Wing 2024 بال کوچک
دانلود فیلم Madame Web 2024 مادام وب
دانلود انیمیشن Mickey And Friends:Trick or Treats 2023 میکی و دوستان
دانلود انیمیشن Detective Conan: Black Iron Submarine 2023 کارآگاه کونان
معرفی چند بازی برتر تاریخ به لحاظ داستان
مرسی دانلود|معرفی بهترین بازی های تاریخ جهان در روایت و داستان بازی|برترین بازی های تاریخ
معرفی چند بازی برتر تاریخ به لحاظ داستان
مطمئنا بازیهای زیادی هستند که میتوانستند در این لیست حضور پیدا کنند. آثاری بزرگی چون ماجراهای دکتر فریمن در Half-Life، داستان عجیب Portal 2، زندگی اتزیو آدیتوره در Assassin’s Creed 2، مبارزات کهکشانی و حماسی مسترچیف و کورتانا در سری Halo، گرگ سفید دنیای بازیها یعنی گرالت آو ریویا در ماجراهای The Witcher و بسیاری دیگر که برای معرفی آنها نیاز به طوماری بلند بالا است. به نظر شما کدام بازی برترین داستانسرایی تاریخ بازیها را به مخاطب ارایه داده است؟
توجه: در این مقاله سعی شده تا در حد امکان از لو رفتن داستان برای افرادی که با این بازیها آشنایی ندارند جلوگیری شود تا نهایت لذت را در هنگام انجام آنها تجربه کنند.
Silent Hill 2 .۷
Silent Hill 2 را میتوان یک شیطان گمراه کننده در داستانسرایی به مخاطب معرفی کرد. سری Silent Hill از جمله بازیهای ترسناکی است که وحشت را در قدم به قدم لحظات بازی در رگهای شما جاری میکند. بر خلاف بازیهایی که به شکل آنی و لحظهای ترس را به مخاطب منتقل میکنند، Silent Hill آرام آرام ترس را زیر پوست و گوشت بازیکن رشد میدهد و این کار را آن قدر ادامه میدهد تا با هر صدا و با هر حرکت، توهم و هراس وجود مخاطب را فرا بگیرد. شاید در نسخه آخر بازی این ترس نسبت به قبل کمتر و آرامتر بود، اما در گذشته و مخصوصا در Silent Hill 2 همه چیز فرق میکرد. داستان از جایی شروع میشود که جیمز ساندرلند نامهای از همسرش دریافت میکند که از او میخواهد تا به شهر سایلنت هیل برود. اما این نامه زمانی به دست جیمز رسیده بود که همسرش یک سال قبل فوت شده است. او که چیزی برای از دست دادن ندارد، به سمت شهر تپه خاموش حرکت میکند. جیمز که ذهنش پر از سوالهای مختلف شده بود، هر چیزی را انتظار داشت جز بلاهایی تاریکتر و بسیار پیچیدهتر. Silent Hill 2 داستان بغرنج و پیچیده خود را در چندین سطح و راه مختلف بیان میکند. هیچ چیز در Silent Hill شفاف نیست و از خیابانها گرفته تا شخصیتهایی که با آنها رو به رو میشوید، و حتی دشمنان بازی همگی به شکلی سلسلهوار برای شما سوال طرح میکنند. نماد پردازی در Silent Hill 2 نقش بسیار مهمی را در بازی ایفا میکند. مثلا هر موجود زندهای که در بازی با آن رو به رو میشوید نماد و سیمایی از روح در هم پیچیده جیمز ساندرلند است. روحی که از گناههای مختلف لبریز شده است. پایان بازی درست بر اساس رفتاری که شما با جیمز در طول بازی دارید متفاوت خواهد بود. این رفتارها جزیی هستند و خواندن نامههای مرموز، گفت و گو با دیگر شخصیتها و تصمیماتی که میگیرید در انتهای بازی به ثمر مینشینند. در انتها ممکن است شما تمام یکدلی و هم فکری خود را با جیمز از دست بدهید یا در نقطه مقابل ممکن است بیش از پیش با او هم نظر و همدل شوید. کدام بازی مدرن در این روزها وجود دارد که بازیکن را در دنیایی عجیب و پر از سوال رها کند؟ آن هم دنیایی که خود شخصیت بازی یکی ازمعماهای بزرگ آن اثر باشد؟
Alan Wake .۶
هنگامی که صحبت از سم لیک باشد، هر شخصی که او را بشناسد انتظار یک داستانسرایی و روایتی فوقالعاده را دارد. Alan Wake نه تنها این امر را عملی کرد، بلکه فراتز از آن نیز ظاهر شد. سم لیک با الهام گرفتن از بهترین آثار استفن کینگ و دیوید لینچ، داستانی عجیب و غیر منتظره را برای آلن ویک ترتیب داده است. آلن ویک نویسندهای مشهور است که در دورانی آشفته به سر میبرد. او برای یافتن آرامش، همراه با همسر خود به برایت فال سفر میکند، مکانی که در آرامش خود، ترس و تاریکی را جای داده است. هنوز به انتهای یک شب از استراحت آلن ویک نگذشته بود که تاریکی به سراغ آنها میآید. این تاریکی غریب به شکل عجیبی آلیس، همسر آلن را در دریاچه کنار کلبه ناپدید میکند. آلن هیچ چیز از این تاریکی نمیداند. از کجا آمده؟ هدفش چیست؟ از او چه میخواهد؟ طبق عادت خوب سم لیک، همانند مکس پین او از شخصتی استفاده کرده که هر بازیکنی به راحتی با او خو میگیرد. شخصیتی بسیار عادی همانند بسیاری از مردمی که در دنیای واقعی با آنها برخورد میکنیم. چیزی که باعث شد داستان بازی به شکل عجیب در ذهن طرفداران باقی بماند، اتمسفر بازی است. بسیاری از مواقع عادت داریم بازیهای ترسناک و دلهرهآور را در محیطهایی خونین، ترک شده و عجیب و غریب ببینیم. اما سم لیک با بازی Alan Wake این موضوع را کاملا تغییر داد. در Alan Wake با اتمسفری بسیار تاریک و خاموش اما طبیعی و واقعی رو به رو میشویم. شهری کوچک، با جمعیت کم، دریاچهای آرام با رودهایی خروشان، تاریکی شب همراه با نور عمیق ماه، جنگل با درختانی که مِه غلیظ از لا به لای آنها همانند شبح عبور میکند و در آخر، دشمنانی که در هیچ بازی دیگر همانند آنها را ندیده بودیم؛ تاریکی. تاریکی دشمن اصلی آلن ویک است و قصد دارد در وجود او جاری شود تا آلن را به تصرف خود درآورد. تنها چیزی که آلن ویک قادر است با آن در برابر این تاریکی ایستادگی کند، چیزی نیست جز نور. روایت بازی هنگامی جالبتر و جذابتر میشود میشود که دست نوشتههای مختلفی را در سرتاسر فضای بازی پیدا کنید و شروع به خواندن آنها کنید. مراحل و داستانی که به بهترین شکل ممکن در حالت اپیزودی رفته رفته آشکار میشوند و شما بیشتر و بیشتر در این تاریکی غرق میشوید. آلن ویک هرگز مطمئن نبود با چیزی که رو به رو شده واقعی است یا خیر، اما او تنها این را میدانست که عاشق همسرش است و این تنها دلیلی است که باید با تاریکی مبارزه کند.
BioShock .۵
وقتی کن لوین کارگردان و نویسنده یک بازی باشد، خیلی راحت میتوان آن اثر را یکی از جاودانههای این صنعت نامید. بدون هیچ شک و تردیدی، سری BioShock یکی از همین آثار ماندگار دنیای گیم است. گیمپلی جذاب، اتمسفر فوقالعاده گیرا و از همه مهمتر روایتی جدید که به دست کن لوین نوشته و کارگردانی شده است. داستان بازی در سال ۱۹۶۰ رخ میدهد. جایی که شخصیت بازی BioShock به نام جَک که مسافر یک هواپیما است، در یک حادثه سقوط میکند و در اقیانوس اطلس ناپدید میشود. اما جک تنها بازمانده این حادثه است که در نهایت خود را در شهری زیر آب به نام رَپچر میبیند. این شهر عجیب به دست اَندرو رایان، مردی ثروتمند خلق شده است. رپچر به یک تیمارستان عجیب و غریب تبدیل شده بود، فضایی که از خوشگذرانی، حرص، تباهی و فساد مطلق لبریز شده است. در کنار این شهر عجیب، اَندرو رایان نیز یکی از پیچیدهترین شخصیتهای سیاستمدار و منفی دنیای بازیها به شمار میرود. حضور شخصیتهای عجیب در روایات شهر رپچر همگی ادغامی از فلسفه، حکمت، سیاست و دیپلماسی است. اما فراتر از این موارد، شهر رپچر خانه ترس و وحشت نیز به شمار میرود. اتمسفر فوقالعادهای که همراه با فورانهای خونین همراه است، تجربهای عجیب را به عنوان یک بازی اول شخص تیراندازی خلق کرده است. تک تک نکات مثبت و دلهرهآور بازی با روایت داستانی پیچیدهای که از ذهن کن لوین نشات گرفتهاند، معنا و مفهومی عمیق پیدا میکنند. تاریخچه رپچر، از شروع باشکوه آن تا پایان پریشان و ملالتآورش توسط ساکنین این شهر در فایلهای صوتی مختلف ضبط شده تا با یافتن آنها، از ذره ذره اطلاعات و حوادث این شهر اسرارآمیز با خبر شویم. گوش دادن به صدای مردمی که از حنجره آنها افسردگی، ترس و خستگی را حس میکنیم، باعث میشود تا اتمسفری که لبریز از وحشت است، بیش از پیش دلگیر کننده باشد. BioShock بدون شک لایق حضور در لیست بازیهایی است که روایت آن با در هم آمیخته شدن فضا و طراحیهای ناب، داستانی جاودانه را در دل بسیاری از گیمرهای دنیا به یادگار بگذارد.
Dark Souls .۴
شاید تعجب کنید که چرا Dark Souls را به عنوان یکی از بهترین روایات و داستانسراییهای دنیای بازیها انتخاب کردیم. خیلی از بازیهای ویدیویی با ساخت و بازگو کردن خطهای داستانی بیش از حد، بازی خود را به سمت سینمایی بودن و البته ساده بودن سوق میدهند. همین امر باعث میشود تا بازیکن فقط در لحظات بازی درگیر باشد، آن هم نه درگیر داستان، بلکه درگیر گیمپلی. اما Dark Souls همراه با ذهن خلاق و پیچیده پشت آن یعنی هیدتاکا میازاکی، این موضوغ را تغییر داد و سبک سیاق داستانسرایی را به شکلی دیگر برای بازیکن روایت کرد. Dark Souls بازیکن را فقط در یک لحظه درگیر نمیکند. برعکس، شما را به درگیر شدن با داستانی که چه در لحظات بازی و چه در لحظاتی که از آن دور هستید دعوت میکند. شما باید خود را در دنیای بازی جای دهید، درگیر شوید و قطعههای کوچک روایت دنیای بازی را به دست آورید. در انتها با کنار هم گذاشتن این قطعههای کوچک که حتی شاید تنها یک خط یا چند کلمه باشند، به داستانی عجیب، مرموز و عمیق خواهید رسید. پشت هر یک از نسخههای سری Souls یک آداب و رسوم خاصی وجود دارد. شما در هر یک از قسمتهای آن، همانند یک مشعل کوچک در معبدی تاریک از یک داستانسرایی عمیق هستید. این مشعلی که آتشی سرد روی آن سوسو میزند را باید در لحظه لحظه گامهای خود در این دالان به دست بگیرید و خودتان رمز و رازهای آن را کشف کنید. داستان سری Dark Souls در دنیایی سرگردان، درمانده و متروک روایت میشود، دنیایی که متکی به یک تعادل جاودانه بین آتش و تاریکی است. تعادلی بین این دو عنصر تباهی و آشوب که تنها با این موضوع آغاز میشود: هنگامی که شعلههای دنیا آغاز به ناپدید شدن میکنند، مخلوقات قدرتمندی که در تصاحب اربابان و هستند، برای زندگی و آزادی خود تلاش میکنند. اما غافل از اینکه این تلاش و تقلا دنیا را به سمت هرج و مرج، بینظمی و آشفتگی میبرد؛ این درست همان زمانی است که شما، بازیکن دنیای Dark Souls، وارد میشوید. حتی همین جمله آغازین که شما را در این دنیا رها میکند، پر از سوالهای مبهم است. هرچقدر خود را درگیر بازی کنید، با ماجراها و روایاتی رو به رو میشوید که با اینکه از تاریکی و ناامیدی لبریز، اما در عین حال عمیق و پیچیده هستند. شخصیتهایی در بازی وجود دارند که هر کدام داستان خاص و منحصر به فرد خود و دنیایی که در آن هستند را بازگو میکنند. آنها داستان خود را شاعرانه و غمبار بیان میکنند و با گوش دادن به صحبت آنها از فلاکت، ناامیدی و پوچ بودن زندگی تک تک موجودات این دنیا با خبر خواهید شد. اگر داستان آنها را کنار هم بچینید، با قوسی وسیعتر از داستان Dark Souls رو به رو خواهید شد. در کنار این موارد، وجود اتمسفری فوقالعاده گیرا و به یاد ماندنی کمک شایانی به قصه تاریک بازی کرده است. Dark Souls شما را در یکی از برترین و متفاوتترین داستانسراییهای غیر خطی دنیای بازیها غرق میکند.
The Walking Dead .۳
سری Walking Dead طرفداران بیشمار خود را دارد. شاید سریال این مجموعه دیگر همانند فصلهای اول خود چنگی به دل نزند. اما از طرفی دیگر، فصل اول The Walking Dead ، همان بازی زیبایی که استودیو تل تیل ساخت، جزو فراموش نشدنیها محسوب میشود. این استودیو با داستانسرایی جذاب این مجموعه همراه با با سبک و سیاق روایی خاص خود، اثری را به جا گذاشت که توانست بهترین بازی سال ۲۰۱۲ لقب بگیرد. داستان این فصل مربوط به شخصی به نام لی ایورت میشود. مجرمی که در راه زندان، سوار بر ماشین پلیس است. اما درست در همین لحظه، آخرالزمان زامبیها شروع میشود و به شکل کاملا ناگهانی زندگی لی ایورت دگرگون میشود. او در بین راه، با دختر بچهای به نام کلمنتاین رو به رو میشود ، دختری که خانوادهاش در هنگام وقایع آخرالزمان، به مکانی دیگر سفر کرده بودند. بر خلاف بسیاری از بازیهای آخرالزمانی دیگر، داستانی خالص از بقا را تجربه خواهیم کرد. برای این امر نیز هیچ گونه اسلحهای برای آسودگی خاطر در بازی وجود ندارد و بستههای سلامتی در بازی بیمعنی هستند. اما در نقطه مقابل، قدرت سخنوری و تصمیم گیری شما باعث میشود تا در دنیای بازی زنده بمانید و در کنار دیگر افراد دوام بیاورید. هرچقدر که در طول داستان جلو بروید، با شخصیتهای مختلفی رو به رو خواهید شد که زنده ماندن یا مرگ آنها سوالهای زیادی را در طول بازی ایجاد میکند. با اتمسفری که تل تیل برای بازی در نظر گرفته، حسی غمانگیز و تاریک را در سرتاسر بازی تجربه خواهید کرد و ممکن است در هر لحظه شاهد مرگ همراهان خود باشید. اما این وظیفه شما نیست که از همه مراقبت کنید، این تنها کلمنتاین است که ارزشش را دارد. زنده نگه داشتن او یک چیز است و بیگناهی و لطافت او در میان این آخرالزمان خونین چیز دیگر است که باید با قدرت زبان خود احساسات او را کنترل کنید. The Walking Dead داستانی بسیار جذاب از این مرد و دختر را روایت کرد که با شخصیتهای مختلفی رو به رو میشوند. بازی به شکلی زیبا دنبال میشود که توقف آن برای بازیکن بسیار سخت است. در انتها نیز با پایانی رو به رو میشویم که تمام لحظاتی که پشت سر گذاشتیم را برای همیشه در ذهن حک میکند.
Mass Effect Trilogy .۲
در سهگانههایی که اعضای استودیو بایوور میسازند، سخت میتوان اثری را یافت که هر سه نسخه آن با یکدیگر در ارتباط نباشند. مخصوصا وقتی صحبت از اثری به یاد ماندنی مانند Mass Effect شود. این بازی در قالب سه شماره عرضه شد و هر لحظه از داستان بازی به شکل قابل توجهای با دیگر قسمتهای آن در ارتباط بود. اگر در قسمت اول یک تصمیم بگیریم، ممکن است بعدها در قسمتهای دیگر اثر آن را مشاهده کنیم. به راحتی میتوان گفت که Mass Effect توانسته است یکی از بهترین داستانسراییهای آثار علمی تخیلی را از خود به جای بگذارد. گرد هم آوردن افراد مختلف از سرتاسر کهکشان در کنار هم، به دست آوردن چیزهای غیر ممکن، نجات کهکشان و مقابله با بیگانگان شیطان صفت همه و همه در سهگانه Mass Effect به خوبی ارایه شدند. Mass Effect با این که یک بازی مدرن به شمار میرود، اما حسی کلاسیک را در خود جای داده که بازیکن در نقش فرمانده شپرد در آن نقشآفرینی میکند. کهکشان تحت خطر حملات بیگانگانی باستانی قرار گرفته و فرمانده شپرد باید اعضای گروه خود را در دل کهکشان، دور یک میز در سفینه نورمندی جمع کند تا برای نجات دنیا تصمیم گیری کنند. همانطور که همراه با یاران عجیب غریب و بسیار متفاوت خود در کهکشان پهناور سفر میکنید، با تک تک آنها رابطهای خاص و اجتماعی برقرار خواهید کرد. همچنین در طول مسیر با تصمیماتی بر خورد میکنید که نه تنها در داستان، بلکه بر دیگر شخصیتهای بازی نیز تاثیر خواهد گذاشت. حتی مرگ و زندگی آنها به تصمیمات شما گره خورده است. جذابیت و نبوغ داستانسرایی بازی تنها به نجات دنیا ختم نمیشود، بلکه صمیمیت، قاطعیت و دوستی شما با دیگر افراد در سفینه نورمندی نقش بسیار پر رنگی در این روایت دارد. Mass Effect یک دنیای واقعی از زندگی را بازگو میکند. همه چیز در آن با فعل و انفعالات تصمیمات بازیکن ساخته شده است و شخصیتها و حتی طراحی سیارات مختلف در آن کمک شایانی به بزرگی این بازی در قصه گویی کردهاند. Mass Effect با ادغام داستانهای فرعی جذاب در کنار نجات دادن کهکشان توانست یکی از بهترین روایات علمی تخیلی دنیای بازیها را رقم بزند.
The Last of Us .۱
بحث آخرالزمان، مخصوصا وقتی که با زامبیها همراه باشد، سالهای سال است که در صنعت گیم و سینما جا باز کرده و به نوعی تکراری شده است. آخرالزمانی که در آن حضور آدمهای خوب، آدمهای بد، حوادث غم انگیز، تصمیمات قهرمانانه و در آخر نیز رستگاری شخصیتها به یک عادت همیشگی تبدیل شده است. اما بازی The Last of Us همه این موضوعات را تغییر داده است. روایتی که استودیو ناتی داگ برای این بازی تدارک دیده، با حضور شخصیتهای کاریزماتیک و اتمسفری متفاوت، رنگ و بویی واقعی به خود گرفته است. کاراکتر اصلی بازی که جوئل نام دارد، یک قهرمان نیست. حتی شخصیتهای دیگر بازی قهرمان نیستند. مردم در آن بسیار عادی هستند و هیچ کدام از آنها در ابتدای بازی چهرهای دوست داشتنی به شمار نمیروند. آنها فقط انسانهای شکست خورده و درماندهای هستند که سعی دارند در این دنیای اسفناک زنده بمانند. داستان بازی در مورد آمریکایی در زمان آینده است که در سال ۲۰۱۳، با شیوع بیماری قارچی، انسانها در آن تبدیل به موجوداتی آدمخوار شدهاند. در این بین دختر بچهای به نام الی که دنیای قبل از شیوع بیماری را ندیده است، نسبت به بیماری ناگواری که دنیا را دگرگون کرده، مصون و در امان است. در طی حوادث مختلف، این وظیفه به جوئل، مرد چهل و خوردهای ساله بازی واگذار میشود تا از الی محافظت کند و در طی روایتهای مختلف او را برای یافتن درمان بیماری به دست محققین بسپارد. جوئل در ابتدا یک مرد خسته و بیحوصله است که دختر خود را در این حادثه آخرالزمانی از دست داده است. اما وقتی با الی آشنا میشود، آرام آرام رفتارش تغییر میکند و الی مهمترین شخص زندگی او میشود. The Last of Us سعی نکرده تا با ارایه یک داستان پیچیده و بهم ریخته مخاطب را درگیر فهمیدن یا درک کردن داستان کند. بلکه با سادهترین شکل ممکن، با آرامشی خاص و با دو شخصیت کاملا متفاوتی که در کنار هم قرار میدهد، بازیکن را قدم به قدم شیفته خود میکند. طراحی مراحل بازی نیز کمک شایانی برای داستانسرایی انجام داده است. مراحلی بعضا ترسناک، درگیر کننده و هیجانانگیز باعث شدهاند تا هیچگاه احساس خستگی یا تکراری بودن به بازیکن دست ندهد. حتی در این زمانه تاریک و دلگیری که بازی در آن در جریان است، با مراحلی نفسگیر رو به رو میشویم که قصد دارند امید را در میان هرج و مرج آخرالزمانی، به جوئل و الی منتقل کنند. استودیو ناتی داگ با ساخت The Last of Us ثابت کرد که دنیای آخرالزمان نمیتواند همیشه خشک و بیروح باشد، نمیتواند همیشه داستانهای تکراری را در خود جای دهد و همیشه یک کلیشه را دنبال کند. آنها به همه یاد دادند که اگر یک داستان کلیشهای در دست دارید، باید جوری آن را روایت کنید که مخاطب شیفته آن شود. استودیو ناتی داگ با کنار هم قرار دادن یک مرد چهل ساله در کنار دختری چهارده ساله، توانست به شکل عجیبی بالانس را بین امید و ترس رعایت کنند. The Last of Us نمونه بارز یک اثر بینقص است که قصه زیبای خود را ساده و بی آلایش، با گامهای آهسته اما پیوسته برای مخاطب روایت میکند
_______________________________________________________________________________________________
بخش دوم مقاله
سالهاست که دنیای بازیها از سادگی در ارایه یک سرگرمی فاصله گرفته و عناصر زیادی را برای جذابتر شدن در خود جای داده است. بسیاری از بازیها در کنار گیمپلی جذاب خود، داستان سرایی بسیار قوی و درگیر کنندهای دارند. با زومجی همراه باشید تا با بهترین بازیها از نظر روایت داستانی آشنا شویم. زمانی بود که بازیها برای ایجاد سرگرمی، تنها به ارایه یک گیمپلی و دکمه زنیهای متعدد بسنده میکردند. داستان و داستانسرایی در بازیها خیلی کم معنا میداد و فیلمها و کتابها این کار را به خوبی انجام میدادند. اما از آن زمان سالها گذشته و ایجاد روایتی درگیر کننده، زیبا و به یاد ماندنی از جمله شاخصههایی شده که یک بازی خوب و بزرگ باید در شالوده خود جای دهد. برخی بازیها هستند که شاید گیمپلی درگیر کنندهای نداشته باشند، اما با ایجاد داستانی فوقالعاده، توانستهاند یکی از بهترینها باشند. اما در نقطه مقابل گاها دیدهایم که بعضی بازیها هیچ داستان درگیر کننده و جذابی ندارند و همین موضوع باعث شده تا گیمپلی خوب و جذاب آنها زیر سوال برود. در بین هزاران هزار بازی ریز و درشتی که در این صنعت طراحی و عرضه شده است، تعدادی از آنها هستند که داستان و روایاتی فوقالعاده را خلق کردهاند. به قدری روایت آنها عالی و زیبا است که برخی از آنها برای سالهای سال در ذهن بسیاری از بازیکنها حک شدهاند. قصههایی کهن از جادوها و افسانهها، روایتهایی در دنیای تاریک و سرد، داستانهایی از دنیای مدرن و بسیاری دیگر در بین آنها وجود دارند که لیست بلند بالایی را برای معرفی طلب میکنند. اما در این مقاله سعی کردیم تا ۱۵ بازی برتر از نظر روایت داستانی در سبکهای مختلف را کنار هم جمع کنیم تا به معرفی آنها بپردازیم. با زومجی همراه باشید.
توجه: در این مقاله سعی شده تا در حد امکان از لو رفتن داستان برای افرادی که با این بازیها آشنایی ندارند جلوگیری شود تا نهایت لذت را در هنگام انجام آنها تجربه کنند.
۱۵.Final Fantasy VI
دنیای فاینال فانتزی بسیار بزرگ و پر از شخصیتهای متنوع است که بدون شک طرفداران زیادی پشت آن هستند. این سری با نسخههای متعدد بازی و انیمیشن، از سال ۱۹۸۷ تا امروز همچنان قدرتمند ظاهر شده است.اما در بین تمامی نسخههای Final Fantasy یک بازی است که داستانی بسیار بهتر و به یاد ماندنیتر نسبت به دیگر نسخهها برجای گذاشته است. این نسخه بر خلاف شمارههای جدید خود که گرافیکی فوقالعاده دارند، یک بازی پیکسلی اما دل نشین است. وقایع Final Fantasy VI در دنیایی بزرگ و بینام شروع میشود. در طی ماجراهای بازی، دنیای بازی به سه اقلیم بزرگ تقسیم میشود و از آن به عنوان دنیای توازن یاد میشود. بر خلاف شمارههای قبلی بازی که داستان در دوران قرون وسطایی روایت میشد، این بار دنیای بازی در فضایی با محیط استیم پانک دنبال میشود. روایت بازی هزار سال قبل در طی جنگ Magi رخ میدهد. Esperها قدرت گرفته بودند و مردم برای مقام و قدرت تقلا میکردند. برای رسیدن به قدرت، لازم بود تا Esperها کشته شوند و سنگ جادویی که از آن باقی مانده را تصاحب کنند. جنگ تمام عیاری بود، در حدی که زمزمههای آخرالزمانی شنیده میشد. جمعیت انسانها نیازمند زمان هزار سالهای بود تا به شکل و شمایل گذشته خود بازگردد و جنگ فراموش شود. اما وقتی که Esperها خود را از این مکان تبعید کردند، جنگ رفته رفته به انتهای خود نزدیک شد. شخصیت بازی دختری به نام تِرا است که مشکل فراموشی دارد و برای یافتن Esperها همه جا را جست و جو میکند. داستان بازی تحرک خاصی دارد و شخصیتهای بسیار خاطرهانگیزی را در خود جای داده است. لحظاتی مانند اجرای نمایش اُپرا، یافتن اصل و نسبهای مخفی شده یا از خود گذشتگیهای قهرمانانه، همگی همانند یک خاطره شیرین در ذهن طرفداران باقی ماندهاند. از این موارد گذشته، این بازی دارای یکی از نفرتانگیزترین شخصیتهای منفی دنیای بازیها یعنی کِفکا بود. شخصیتی که نمایش نامه آن یک فرد بیاحساس و بیرحم را خلق کرده بود. بر خلاف دیگر نسخههای Final Fantasy، نسخه VI داستانی در هم ریخته و به هم تابیده نداشت و بازی داستان سرایی کلاسیکی را از خود به جای گذاشت.
Fallout 2 .۱۴
شاید سخت باشد که در دهه نود میلادی اثری را بتوان یافت که هنوز هم جزو بهترین روایات و داستانسراییها باشد. اما نام Fallout کافی است تا بیشتر به آن سالها فکر کنیم. درست است که Fallout 3 و Fallout 4 با تکنولوژی بهتر و قویتر توانستند اثری به یادماندنی از خود به جای بگذارند، اما این Fallout 2 است که روایت داستانی آن باز هم بهتر و عمیقتر از دو نسخه جدید سری Fallout به شمار میرود. در سال ۲۲۴۱، اهالی محلی به نام آرویو از خشکسالی و بیماری عذاب میکشند. درست همانند دیگر بازیهای سری Fallout، قسمت دوم نیز از سناریو آخرالزمانی خشکسالی، بمبهای اتمی و فضاهای مرده پیروی کرده است. در این قسمت بازیکن به عنوان شخصی که اهالی این منطقه او را «برگزیده» میشناسند، ایفای نقش میکند. برگزیده، شخصی است که مردم را از این بلاها نجات خواهد داد. هدف اصلی بازی یافتن بسته Garden of Eden برای آرویو است. Garden of Eden وسیلهای است که باعث ایجاد رونق در زمینهای بایر آخرالزمانی میشود. فرد برگزیده برای یافتن این وسیله چیزی جز یک زره، پیپ بوی ۲۰۰۰، قمقمه آب، نیزه و مقداری پول ندارد و فقط باید با همین ابزار به نجات مردم بپردازد. عناصر بسیار زیادی باعث شدند تا روایت داستانی بازی جزو بهترینها قرار بگیرد. همان مقدار که روایت کلی داستان و محیطهای بازی در داستانسرایی تاثیر مستقیم گذاشتهاند، دیالوگهای تیز و هوشیارانه، شخصیتهای عجیب و درگیر کنندهای که با آنها ملاقات میکنیم و همچنین تعداد بیشماری از مدارک و سندهایی که دنیای گذشته را بازگو میکنند، همه و همه باعث شدهاند Fallout 2، سیمایی زیبا از نظر روایت داستانی به خود بگیرد. وقتی که درگیر ستون اصلی داستانی هستید، با چندین و چند شخصیت رو به رو خواهید شد که رفتار شما با آنها، اثر متقابلی خواهد داشت. برده فروشهایی وجود دارند که باید با آنها رو به رو شوید، مراکز کسب درآمدی وجود دارد که باید آنها را سرکوب کنید. حتی مشکلات بسیار جدی دارویی و درمانی وجود دارد که باعث زمینگیر شدن کل اقتصاد یک منطقه شده است و اگر با آن کنار نیایید، کار سختی پیش رو خواهید داشت. از همه این موارد مهمتر باید به فکر ریشه کن کردن دولتی مخفی باشید که اکثر مشکلات بر گردن آنها است. وظایف بسیار سنگینی هستند که Fallout 2 را به یکی از پیچیدهترین و سختترین تجارب بازیهای نقش آفرینی تبدیل کردهاند.
Deus Ex .۱۳
داستان بازی Deus Ex در سال ۲۰۵۲ رخ میدهد. جایی که جهان تحت تشکیلات و تئوریهای توطئهآمیز و دسیسههای دولت، مشکلات بسیار زیادی را متحمل شده است. این مشکلات جامعه، همگی در قالب فضایی سایبرپانک بنا شدهاند که اتمسفری فوقالعاده را در بازی حاکم کرده است. داستان بازی ترکیبی گیج کننده از محبوبترین تئوریهای توطئه گروههایی همچون اشرافیون، تمپلارها، گروه بیلدبرگ و دیگران است. بازی شکل و جوی بسیار جدی دارد و بازیکن در نقش جِی سی دنتون ایفای نقش میکند. دنتون وظیفه دارد تا منبع طاعونی خطرناک به نام Gray Death یا مرگ خاکستری را پیدا کند. شما همراه با جیسی دنتون به دل این توطئهها، تجارتهای عظیم و حرص و تطمع قدم خواهید گذاشت. Deus Ex روایات بسیار پیچیده و بزرگی دارد. برای شناخت این روایت و داستانهای مختلف در دنیای بازی، بازیکن قادر است تا با نفوذ به ترمینالهای کامپیوتری و با جاسوسی در آنها، با بسیاری از داستانهای پشت پرده بازی آشنا شود. داستان بازی به قدری جدی و درست است که میتوان به شکل بدبینانهای حوادث آن را در آینده زندگی مردم واقعی دید. روایت بازی جزو یکی از امکانپذیرترین حوادث و اتفاقاتی به آینده است که در دنیای بازیهای ویدیویی شکل گرفته و همین موضوع باعث شده تا Deux Ex جزو بازیهایی باشد که هر چقدر از عمر آن گذشته باشد، باز هم ارزش تجربه کردن را دارد. در کنار داستان، جو خود بازی، حضور ماشینها و روباتهای عجیب و غریب که بازیکن را مجبور به درگیری با خود میکنند، تصمیمات مختلف که در طول مسیر با آنها برخورد میشود و در آخر، گشت و گذار خود بازیکن در دنیای بازی برای کسب اطلاعات، Deus Ex را به یک بازی عالی تبدیل کرده است.
Fahrenheit .۱۲
دیوید کیج و استودیو او، همیشه به بازیهایی با داستانهای پر محتوا و جذاب معروف هستند. داستانهایی که در مرکز آن، شخصیتی گاه عادی و گاه با قدرت فراطبیعی توانسته طرفداران خود را به خوبی درگیر کند. این استودیو تا به حال ۴ بازی منتشر کرده و یک بازی درگیر کننده دیگر به زودی در سال آینده منتشر خواهد شد. برای برگزیدن بهترین داستان در بین بازیهای دیوید کیج، گزینههای انتخابی بسیار سختی وجود داشت. اما در بین بازیهای جذاب این استودیو، اثر فارنهایت عطر و بویی دیگر داشت. سال ۲۰۰۹، یک روز سرد در شهر نیویورک. لوکاس کین در حالتی نامعلوم، در سرویس بهداشتی یک رستوران، در حال چاقو زدن به مردی ناشناس است. خود او نمیدانست که چه کاری انجام داده و به سرعت محل را ترک کرد. کنترل خود را از دست داده بود، حتی از شغل خود فرار کرده بود. به ناچار مجبور شد تا با شخصی که یک واسطه روح به شمار میرود مشکل را در میان بگذارد و در این حین او متوجه میشود که کنترل او در دست شخصی ناشناس است که در رستوران از کنار او عبور کرده بود. درگیریهای او با پلیس، نجات دادن دوستانش، رو به رو شدن با شخصیت منفی بازی، همگی داستانی بسیار جذاب را رقم زده بودند. اما چیزی که این داستان و روایت آن را درگیر کنندهتر میکرد، مشکلات لوکاس با خودش بود. نمیدانست چرا یک شخص را کشته، نمیدانست چرا این اتفاق در زندگی او افتاده و نمیدانست سرنوشت او چیست. با توجه به انتخابهای مختلف، سه پایان متفاوت نیز در انتظار بازیکن قرار دارد. سه سرانجام خوب، بد و معمولی، پایانهایی هستند که دیوید کیج برای بازیکنان در نظر گرفته است. علاوه بر داستان، شخصیت پردازی و اتمسفر جذاب از دیگر نکات بسیار مهمی بود که باعث شد داستان بازی بسیار پیچیده، جذاب و سنگین روایت شود.
Max Payne .۱۱
دسامبر سال ۲۰۰۱، نیویورک زیر کولاک و برفی سرد و شهری که در خوابی عمیق فرو رفته بود. صدای آژیر پلیس به گوش میرسید و مکس پین همراه با اسلحه اسنایپر خود در بالای برجی بلند ایستاده بود. پلیس در تلاش بود تا جلوی این مرد را بگیرد. اما با یک فلش بک، به سه سال قبل باز میگردیم. زمانی که مکس به عنوان یک مامور پلیس در شهر نیویورک مشغول به کار بود. هوای سرد و اتمسفر تاریک در دل مکس هیچ اثری نداشت زیرا او لحظه شماری میکرد تا به خانه برسد و در کنار همسر و فرزند تازه متولد شدهاش شب خوب و آرامی را سپری کند. وقتی مکس به خانه رسید، سکوت همه جارا فرا گرفته بود. بعضی از وسایل خانه در هم ریخته بود و هرچقدر که نام همسرش را صدا میکرد، پاسخی نمیشنید. ناگهان متوجه شد که سه مرد معتاد ناگهان به سمت او هجوم آوردهاند. با یک صحنه آهسته و سینمایی فرد سوم هم از پای در آمد. مکس وارد اتاق شد و تمام وجودش در شوکی عمیق فرو رفته بود. جنازه همسرش، مرگ کودک خوردسالش باعث شد تا آن هوای سرد و اتمسفر تاریکی که در شهر حاکم بود، در دل مکس نفوذ کند. دیگر نه امیدی برای زندگی داشت و نه وجودش گرمای خانواده را حس میکرد. او دیگر چیزی برای از دست دادن نداشت و تنها یک هدف در زندگی خود میدید؛ انتقام. او باید جلوی باعث و بانی پخش شدن این موادهای مخدر را میگرفت. محال است که عمر خود را پای بازیهای ویدیویی گذاشته باشید و با مکس پین خاطرهانگیز آشنا نباشید. اثر بزرگی که توسط استودیو رمدی خلق شد و خاطرات فراموش نشدنی را به جای گذاشت. خیلی از عناصر بازی در داستان و روایت اثر مکس پین تاثیر به سزایی داشتند. در آن سالهایی که نمیشد اثری همانند فیلمهای سینمایی برای روایت بهتر داستان در میان پردهها خلق کرد، استودیو رمدی با طراحی پنلهایی شبیه به کتابهای کامیک، به بهترین شکل ممکن داستان را برای بازیکن روایت میکرد. تصاویر زیبایی که همراه با صداپیشه شخصیتها با آرامی و سنگینی خاصی روایت میشدند. خود داستان نیز در کنار اتمسفر و مخصوصا موسیقی، جوی را در بازی حاکم کرده بودند که لحظه به لحظه آن مو بر تن هر بازیکنی سیخ میکرد. ماجرای بازی در سه روز از زندگی مکس پین انجام میشود و او در طی این روزها و شبها با اشخاص زیادی از جمله مونا ساکس رو به رو میشود که خط داستانی را جذابتر میکنند.سم لیک با پیش زمینهای از افسانه شناسی اسکاندیناوی که با داستان، موسیقی و اتمسفر بازی ادقام شده بود، توانست اثری را خلق کند که رمدی و تک تک افرادی که بازی را تجربه کردهاند هیچگاه نام مکس پین را فراموش نکنند.
Metal Gear Solid 3: Snake Eater .۱۰
سری Metal Gear Solid که از ذهن عجیب و غریب کوجیما نشات میگیرد، همیشه جزو بهترینهای اکشن و مخفی کاری دنیای بازیها بوده است. هر شماره از قسمتهای Metal Gear Solid دارای لحظات فراموش نشدنی است که توسط شخصیت پردازی بسیار قوی آن به جا مانده است. اما اگر بخواهیم یکی را از نظر داستانی در این سری انتخاب کنیم، قطعا Metal Gear Solid 3 از دیگر بازیها جدا خواهد شد. در Metal Gear Solid 3 کنترل شخصیت بسیار محبوب Snake Eater که بعدها به Big Boss شناخته میشود را به دست میگیریم. مردی جوان با اسم رمز Naked Snake به جنگلی به نام سیلینلیاشک در جماهیر سوسیالیستی شوروی اعزام میشود. وظیفه او رهایی یکی از دانشمندان شوروی به نام سُلوکُو است که به طور مخفیانه مشغول ساخت و توسعه تانکی مسلح به تسلیحات اتمی است. در طی روایت این بازی، بیشتر هر زمان دیگر با داستان شخصی اسنیک رو به رو خواهیم شد. اتفاقات شوکه کننده، شخصیتهای عجیب، باسهای فراموش نشدنی از جمله اتفاقاتی هستند که در این بازی رخ میدهد تا روایتی بسیار قدرتمند در Metal Gear Solid 3 شکل بگیرد. باسهای تیم کبری که هر کدام در مقابل اسنیک قرار میگیرند، بدون شک بهترین اتفاقات را رقم میزنند. طراحی مراحل شخصیتها و نمایش نامهای که کوجیما برای اسنیک تدارک دیده بود باعث شد تا یکی از بهترین بازیهای این سری را تجربه کنیم. مخصوصا وقتی به انتهای بازی و مبارزه با Boss میرسیم، تمام تجربهها و روایاتی که در طول بازی داشتیم، بیش از پیش شیرینتر میشوند.
Red Dead Redemption .۹
راک استار که همه را با GTA شیفته خود کرده است، گاهی اوقات به غیر از این اثر، بازیهایی میسازد که جاودانه میشوند. بدون شک و تردید Red Dead Redemption یکی از این بازیها است. در صنعت گیم که شاید تنها تعداد بسیار معدودی از بازیها توانستهاند به شکل واقعی حس و حال غرب وحشی را برای بازیکن تداعی کنند، این Red Dead Redemption است که به طبیعیترین شکل ممکن از پس این کار بر آمد. شخصیت بازی نه یک قهرمان است و نه شوخ طبعی زیادی دارد. جان مارستون تنها یک خانه و خانواده آرامشبخش برای ادامه زندگی خود میخواهد. اما به خاطر قانون شکنیهایی که در گذشته انجام داده است، ماموران دولت دل خوشی از او ندارند. حال جان مارستون باید به مکانی برود که جماعتی راهزن، دزد و قانون شکن در آن جا زندگی میکنند؛ اشخاصی که در گذشته نفرت بار او با زندگی جان مارستون گره خوردهاند. او باید برای رستگاری خود شر تمامی مزاحمان غرب وحشی را بکند. هنگامی که داستانهای GTA معمولا مربوط به شخصی میشود که یک انسان معمولی شروع به رشد در جرایم بزرگ میکند، Red Dead Redemption این قانون را شکسته و شخصیتی را معرفی میکند که میخواهد انسان خوبی باشد، خانواده تشکیل دهد و از جرم و جنایت دوری کند. اما رفته رفته در داستان و روایت بسیار زیبای آن، جان مارستون از هدف بسیار ساده خود دور میشود و تراژدیهای غمانگیز به سمت او سرازیر میشوند. طراحی و پیاده سازی دنیای بسیار زیبا با اتمسفری درست با حال و هوای غرب وحشی آمریکا، همان چیزی بود که برای داستانسرایی و روایت آن نیاز بود. همچنین پایان بسیار شوکه کننده و در عین حال بسیار مناسب و شایسته برای Red Dead Redemption باعث شد این اثر برای سالها در ذهن کسانی که آن را تجربه کردهاند باقی بماند.
BioShock Infinite .۸
پس از ماجراهایی که در دو نسخه اول سری BioShock در شهری به نام رپچر در اقیانوس اطلس به اتمام رسید، کن لوین تصمیم گرفت از زیر آب خارج شود و به آسمان پرواز کند. در جولای ۱۹۱۲، شخصی به نام بوکر دویت با بدهیهای فراوان خود در حال دفن شدن بود. او هیچ راه فراری نداشت و زندگی سختی را پیش روی خود میدید. اما در این بین، به او وظیفهای محول شد تا بتواند بلیط رهایی خود از تمامی بدهیها را به دست آورد. حال تمام هم و غم او نجات دختری به نام الیزابت بود. دختری با اراده و جذبه قوی که باید توسط او نجات پیدا میکرد. اما یک مشکل بزرگ در این بین وجود داشت؛ الیزابت در شهری وسیع و شناور به نام کلمبیا در آسمان گرفتار شده بود. ماجرای BioShock Infinite در سال ۱۹۱۲، در شهری خیالی به نام کلمبیا که توسط بالونهای عظیم، راکتورها، پروانهها و توسط علم کوانتوم در آسمان شناور شده است رخ میدهد. کلمبیا توسط شخصی به نام زاخاری هِیل کامستاک ساخته شده که دولت آمریکا از آن به عنوان نمادی استثنایی از کشور بزرگ خود یاد میکند. بوکر دویت وقتی برای اولین بار پا به سرزمین کلمبیا میگذارد، متوجه میشود که همه چیز پیچیدهتر از نجات دادن یک دختر جوان است. در این ماجرا، بوکر و الیزابت به حوادثی خونین گره میخورند که شورش مردم کلمبیا یکی از این حوادث است. اما همه چیز به این موضوعات ختم نمیشود، بلکه حوادث عجیبتری نیز برای این دو رخ میدهد و بُعدهای موازی نیز در خط داستانی بازی ادقام میشوند. دنیای بازی BioShock Infinite عجیب و غیر عادی است. طراحی هنری فوقالعاده بازی در کنار شخصیت پردازی بسیار خوب باعث شد تا داستان بازی بیش از پیش جذاب جلوه دهد. کن لواین با اینکه دنیایی رنگی و شادی را در طراحیهای خود خلق کرد، اما با دست گذاشتن بر مشکلات اجتماعی از جمله نژاد پرستی و میهن پرستی، زمینهای سنگین، تاریک و خونین را بر BioShock Infinite پهن کرد. همچنین در انتهای بازی هنگامی که همه چیز حالتی جدیتر به خود میگیرد، به عنوان شخصیت بوکر دویت متوجه خواهید شد که شما یک ابزار در چرخه سرنوشت هستید و قادر نیستید از تمام رفتارهای شیطانی خود در گذشته فرار کنید. شما از یک قهرمانی که یک دختر جوان را نجات داده است، تبدیل به شخصی میشوید که هیچ راهی به جز در آغوش گرفتن تقدیر ندارد.
تهیه شده در زومجی
امتیاز دهید